صبر

« مردی همیشه آرزو داشت تا یک گل زیبا و یک پروانه داشته باشه.  شبانه روز از خدا طلب یک گل زیبا و یک پروانه می کرد.

ولی خداوند برایش یک کاکتوس و یک کرم فرستاد. مرد سخت ناراحت و متعجب شد.

به خدا گفت:« من تنها آرزویم داشتن این دو بود. یعنی برآورده کردن این آرزو اینقدر برایت سخته؟»

سپس به فکر فرو رفت. با خودش گفت: خدا بنده های زیادی داره. شاید اصلا من رو بین این همه بنده فراموش کرده. شاید دیگه به من سر نزنه.

خیلی ناراحت شد. از زمین و زمان نا امید بود.

روز ها می گذشتن تا اینکه یه روز به فکرش رسید که بره و به کاکتوس و کرمش یه سری بزنه و ببینه که در چه وضعیتی هستن.

در اتاق زیر شیروانی رو باز کرد. شگفت زده شد. اصلا باورش نمی شد که چنین اتفاقی افتاده باشه.

اون کاکتوسی که شاید اول خیلی زشت به نظر می اومد یه گل زیبا داده بود که شاید نظیر اون گل رو کمتر جایی می تونست پیدا کنه و اون کرم بی قواره هم به یک پروانه ی زیبا تبدیل شده بود.

مرد به یاد حرفی افتاد که چند هفته پیش به خدا گفته بود.

اشک تو چشماش حلقه زد. به خاک افتاد و خدا رو به خاطر اینکه آرزوش رو بر آورده کرده بود شکر کرد. »

 

می شه گفت ما هم به نوعی همینطور هستیم. شاید بهتر باشه با صبر و حوصله ی بیشتری راجع به اتفاقاتی که برامون می افته قضاوت کنیم. البته تو قرآن هم هست که « انسان بسیار نابینا و عجول است».

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد