کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود آن هم به سه دلیل:
اول آنکه کچل بود
دوم اینکه سیگار می کشید
از همه تهوع آورتر اینکه در آن سن و سال، زن داشت
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ،آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم
در حالیکه زن داشتم
سیگار می کشیدم
و کچل شده بودم
تازه فهمیدم که خیلی وقتها آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد .