همه
لرزش دست و دلم
از آن بود که
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریز گاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهره آبیت پیدا نیست
***
و خنکای مرحمی
بر شعله زخمی
نه شور شعله
بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست .
***
غبار تیره تسکینی
بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی
بر گریز حضور.
سیاهی
بر آرامش آبی
و سبزه برگچه
بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست
احمد شاملو
آرش جان سلام
" در کنارمان دلبر هست و اگر نیست ، در سفر رسیدن به اویم . پس تنهای وجود ندارد "
سراغی از ما بگیر
با سلام و احترام
از شعر زیباتون محضوظ شدم .
با تشکر
همه لرزش دست و دلم از ان بود که عشق گریزی گردد, نه پناهگاهی.
این شعر شاملو معرکه است.
آپم.
زیبا بود. ممنون