حرف دل

 

چو نی می‌نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی
چنان گشتم غبارآلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی.

****

من آن ابرم که می‌خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می‌گذارد …

****

شکفتی چون گل و پژمردی از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بد آوردی، و گرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می‌بردی از من!

****

دلم گر قصه گوید، اینک آن گوش
لبم گر بوسه خواهد، این لب نوش
اگر شب زنده دارم، این سر زلف
چو خوابم در رباید، اینک آغوش

****

سحرگه در چمن خوش رنگ شد گل
نگاهش کردم و دل تنگ شد گل
به دل گفتم که نازست این، میندیش
چو دستی پیش بردم، سنگ شد گل.

 

 

ه . الف. سایه

نظرات 2 + ارسال نظر
بی تا پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:31 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

اول!
به به... انتخابت آفرین داره

هادی شنبه 2 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:56 ب.ظ

سلام بر آرش عزیز

بسیار زیبا بود.جدایی همیشه سازنده است زیر تا جدایی نباشد ارزش داشته ها را نمی دانیم و تلاشی برای وصل نخواهیم کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد