از میکده هم به سوی حق راهی هست

 
 
 

در میکده دوش، زاهدی دیدم مست

     

تسبیح به گردن و صراحی در دست

گفتم: ز چه در میکده جا کردی؟ گفت

     

از میکده هم به سوی حق راهی هست

پایان سخن

 

برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران
 

 

 

یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم 

پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک برآمدیم و بر باد شدیم
 

خیام