حرف دل

 

چو نی می‌نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی
چنان گشتم غبارآلود غربت
که نشناسم که خود بودم کجایی.

****

من آن ابرم که می‌خواهد ببارد
دل تنگم هوای گریه دارد
دل تنگم غریب این در و دشت
نمی داند کجا سر می‌گذارد …

****

شکفتی چون گل و پژمردی از من
خزانم دیدی و آزردی از من
بد آوردی، و گرنه با چنین ناز
اگر دل داشتم می‌بردی از من!

****

دلم گر قصه گوید، اینک آن گوش
لبم گر بوسه خواهد، این لب نوش
اگر شب زنده دارم، این سر زلف
چو خوابم در رباید، اینک آغوش

****

سحرگه در چمن خوش رنگ شد گل
نگاهش کردم و دل تنگ شد گل
به دل گفتم که نازست این، میندیش
چو دستی پیش بردم، سنگ شد گل.

 

 

ه . الف. سایه

تصویر ذهنی

  

شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد. زنگ را زدند بیدار شد و با عجله دو مسئله را که روی تخته سیاه نوشته شده بود یادداشت کرد و با این «باور» که استاد آنرا به عنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آنروز و آن شب برای حل کردن آنها فکر کرد. هیچیک را نتوانست حل کند. اما طی هفته دست از کوشش برنداشت. سرانجام یکی از آنها را حل و به کلاس آورد. استاد به کلی مبهوت شد زیرا آندو را به عنوان دو نمونه ازمسایل غیر قابل حل ریاضی داده بود


 در یک باشگاه بدنسازی پس از اضافه کردن 5 کیلوگرم به رکورد قبلی ورزشکاری از وی خواستند که رکورد جدیدی برای خود ثبت کند. اما او موفق به این کار نشد. پس از او خواستند وزنه ای که 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر است را امتحان کند.. این دفعه او براحتی وزنه را بلند کرد. این مسئله برای ورزشکار جوان و دوستانش امری کاملا طبیعی به نظر می رسید اما برای طراحان این آزمایش جالب و هیجان انگیز بود. چرا که آنها اطلاعات غلط به وزنه بردار داده بودند. او در مرحله اول از عهده بلند کردن وزنه ای برنیامده بود که در واقع 5 کیلوگرم از رکوردش کمتر بود و در حرکت دوم ناخودآگاه موفق به بهبود رکوردش به میزان 5 کیلوگرم شده بود. او در حالی و با این «باور» وزنه را بلند کرده بود که خود را قادر به انجام آن می دانست.

هر فردی خود را ارزیابی میکند و این برآورد مشخص خواهد ساخت که او چه خواهد شد. شما نمی توانید بیش از آن چیزی بشوید که باور دارید«هستید». اما بیش از آنچه باور دارید «می توانید» انجام دهید

لب خاموش

 امشب به قصه دل من گوش می کنی 

 

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
 

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
 

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت 


در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
 

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
 

می جوش می زند به دل خم بیا ببین
 

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
 

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
 

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
 

حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی 


   زین داستان که با لب خاموش می کنی  

 

 

 

 

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع 
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
  

سخن بزرگان

 

هر وقت که زمین خوردی ، دست کم چیزی از زمین بردار... 

  

 

           

انسان بزرگ نیست جز به وسیله ی فکرش, شریف نیست جز به واسطه ی احساساتش و قابل احترام نیست جز به سبب اعمال نیکش