از زندگانیم گله دارد جوانیم
شرمنده ى جوانى از این زندگانیم
دارم هواى صحبت یاران رفته را
یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم
پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق
داده نوید زندگى جاودانیم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مژده ى جرس کاروانیم
گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون میکنند با غم بى همزبانیم
اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان
از داغ ماتم تو بهار جوانیم
گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود
برخاستى که بر سر آتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیم
جستجوی شعری در گوگل و هدایت شدنم به اینجا ، باعث شد نگاهی به دیگر پست هایت بیاندازم و لذت ببرم از آنها . مرسی . موفق باشی .
سلام دوست عزیز واقعا وبلاگ قشنگی داری به نوشتن ادامه بده
عشق است بر آسمان پریدن صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را مر دیده خویش را بدیدن
گفتم که دلا مبارکت باد در حلقه عاشقان رسیدن
ز آن سوی نظر نظاره کردن در کوچه سینهها دویدن
ای دل ز کجا رسید این دم ای دل ز کجاست این طپیدن
ای مرغ بگو زبان مرغان من دانم رمز تو شنیدن
دل گفت به کار خانه بودم تا خانه آب و گل پریدن
از خانه صنع می پریدم تا خانه صنع آفریدن
چون پای نماند می کشیدند چون گویم صورت کشیدم