آیین ایرانی

 

 

کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است. جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 4 روز پس از والنتاین فرنگی است! این روز “سپندارمذگان” یا “اسفندارمذگان” نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان “روز عشق” به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. روز پنجم “سپندار مذ” بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند…. آیا زمان آن نرسیده است که همچون سال های اخیر و گسترش جشن های سده و مهرگان در ایران نسبت به پیش تر، سپندار مذگان را هم گرامی بداریم ؟

حتما شما هم هیاهو و هیجان را در خیابان ها دیده اید. مغازه های اجناس کادوئی لوکس و فانتزی غلغله میشود.شمع شکلات ادکلن و.. همه وهمه در جعبه های رنگی قشنگ همراه با کارت هایی که بر روی آنها جملاتی هم نوشته شده و حاکی از عشق و علاقه طرفین می باشد بازار داغی دارند . همه جا اسم Valentine به گوش می خورد.

ملت ایران از جمله ملت هایی است که زندگی اش با جشن و شادمانی پیوند فراوانی داشته است، به مناسبت های گوناگون جشن می گرفتند و با سرور و شادمانی روزگار می گذرانده اند. این جشن ها نشان دهنده فرهنگ، نحوه زندگی، خلق و خوی، فلسفه حیات و کلا جهان بینی ایرانیان باستان است. از آنجایی که ما با فرهنگ باستانی خود آشنا نیستیم شکوه و زیبایی این فرهنگ با ما بیگانه شده است.

چند سالی بیش نیست که روز ۱۴ فوریه در تقویم جوانان ایرانی ؛ روز ویژه ای شده است. خصوصیتی که روزهای ملی و سنتی ما در همان تقویم ها از آن بی بهره اند. سده ، مهرگان ، تیرگان و … شاید برای خیلی ها نام های غریبه ای باشنداما از هر بچه مدرسه ای که در مورد والنتاین سوال کنی می داند که “در قرن سوم میلادی که مطابق می شود با اوایل امپراطوری ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده است بنام کلودیوس دوم که عقاید عجیبی داشته است از جمله اینکه سربازی خوب خواهد جنگید که مجرد باشد. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراطوری روم قدغن می کند. کلودیوس به قدری بی رحم وفرمانش به اندازه ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت.اما کشیشی به نام والنتیوس(والنتاین)،مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می کرد.کلودیوس دوم از این جریان خبردار می شود و دستور می دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می شود .سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق،با قلبی عاشق اعدام می شود…بنابراین او را به عنوان فدایی وشهید راه عشق می دانند و از آن زمان نماد و سمبلی برای عشق می شود!”

اما کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است!

جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 4 روز پس از والنتاین فرنگی است! این روز “سپندارمذگان” یا “اسفندارمذگان” نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان “روز عشق” به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول “روز اهورا مزدا”، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی “بهترین راستی و پاکی” که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی “شاهی و فرمانروایی آرمانی” که خاص خداوند است و روز پنجم “سپندار مذ” بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است .در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند که با نام آن روز و ماه تناسب داشت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندارمذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند. 

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.شاید هنوز دیر نشده باشد که روز عشق را از 26 بهمن (Valentine) به 29 بهمن (سپندار مذگان ایرانیان باستان) منتقل کنیم.

کاش می دانستیم

 

 

کاش می دانستیم ، ما را مجال آن نیست که روزهای رفته را از سر گیریم

و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم

کاش می دانستیم فردا چه اندازه دیر است برای زیستن...

و چه اندازه زود برای مردن

کاش می دانستیم یک آلاله را فرصت یک ستاره نیست..

و به نا گاه بسته خواهد شد

پنجره های دیدار

در اجبار تقدیر

کاش می دانستیم...!!

 

 

الهی،تو پاک آفریدی،ماآلوده کردیم. 

  

نمیدانم چه اندازه مجال ماندن دارم

لیک میدانم که مجالی بود برای رسیدن به تعالی که از دست رفت

همسفران یک به یک خواه ناخواه قصد کوچ کردند و من ...

قافله ام در راه است

ره توشه ام کو؟؟؟

جز مشتی عبادت ناقص که روزی از سر حاجت بود و چندی از روی عادت

زمان میگذرد و من هنوز دل از دنیا نکنده ام

چه زود دل بستم به این ناپایدار

سیب سرخ حوا ، وسوسه ی آدم

رانده شدن از بهشت و زمینی شدن

مانده ام و دل بسته ام

دل کندن سخت است اما گریزی نیست از رفتن

تا کی فرصت باقیست؟؟؟

من اینجا بس دلم تنگ است

 

 

من اینجا بس دلم تنگ است  

 وهر سازی که می بینم بد آهنگ است 

بیا ره توشه برداریم  

قدم در راه بی برگشت بگذاریم  

ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است  

من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم 

 ز سیلی زن، ز سیلی خور 

 وزین تصویر بر دیوار ترسانم .... 

بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین!  

من اینجا بس دلم تنگ است  

بیا ره توشه برداریم 

 قدم در راه بی فرجام بگذاریم.....     

                                                                  مهدی اخوان ثالث

مرد آن باشد که...

ابوسعید را گفتند: کسى را مى‏شناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مى‏رود . شیخ گفت: کار دشوارى نیست؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مى‏نهند و راه مى‏روند.
گفتند: فلان کس در هوا مى‏پرد. گفت: مگسى نیز در هوا بپرد.
گفتند: فلان کس در یک لحظه، از شهرى به شهرى مى‏رود . گفت: شیطان نیز در یک دم، از شرق عالم به مغرب آن مى‏رود. این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتى نیست . 

 مرد آن باشد که در میان خلق نشیند و برخیزد و بخسبد و با مردم داد و ستد کند و با آنان در آمیزد و یک لحظه از خداى غافل نباشد. -  

محمد بن منور، اسرار التوحید فى مقامات الشیخ ابى سعید، تصحیح ذبیح الله صفا، ص 215 .

مرا بپذیر ، پروردگارا

 

 

 

مرا بپذیر ، پروردگارا ، برای این چند صباح مرا بپذیر ...

بگذار آن روزان یتیمی که بی تو گذشتند فراموش شوند ...

تنها این لحظهء کوچک را بر پهنای دامنت بگستران و آن را در نور خود نگهدار ...

در پی نجواهایی که مرا به سوی خود کشاندند ، سرگردان شدم ، اما به جایی نرسیدم ...

حالا بگذار در آرامش بیارامم و در سکوت خود به کلام تو گوش فرا دهم ...

رویت را از رازهای تاریک قلب من برنگردان ...

بلکه ، آن ها را بسوزان تا با آتش تو شعله ور شوند ...

                                                                                       رابیند رانات تاگور

به ما دروغ گفتند

 

  

********************************************* 

به ما دروغ می گفتند:
دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
درست این است:
زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود.

بهترین.....

  

 

 

اگر بهترین دوستم نیستی لا اقل بهترین دشمنم باش

اگر غمخوارم نیستی لا اقل بزرگترین غمم باش. 

هر چه هستی بهترین باش چون بهترینها همیشه در یاد خواهند ماند .

                    

 پس در بدترین خاطره هایم بهترین باش

تنهایی

         

 

دیر زمانیست که به گذشت زمان می نگرم، هر چه پیشتر می روم انزوا و تنهایی بیشتری را می طلبم تا شاید خود را بیشتر دریابم،

ولی افسوس ...

انگار که خود را گم کرده ام.

تنهایی را می پسندم تا شاید روحم را شکل دهم.هر چند نباید یادم برود که زندگی قصه ای سرشار از خشم و هیاهو که بی معنا سپری می شود نیست بلکه اندیشه ای طولانیست، تفکر را می طلبد. افکاری را می جویم تا شاید مرا به راهی رهنمود سازد که شاید زندگی ام را دگرگون سازد، راهی دقیق تا شاید آنچه را که آوایش درونم ندا سر می دهد با دیگران بازگو کنم، شهامت گشودن قلبم و سخن گفتن از درد را داشته باشم. دردی که شاید هیچ کجا جز خلوت خودم و با هیچ کس جز خدای خود- خدایی که ساخته ذهن و فکر من است-نتوانم بازگو کنم. گویی شیرینی این گفتگو در خلوت است که مرا بیشتر در درد و رنج فرو می برد.

     

شکرانه ای از لورکا

 

 

 

"چه دلپذیراست

اینکه گناهانمان پیدا نیستند

وگرنه مجبور بودیم

هر روز خودمان را پاک بشوییم

شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم

و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان

شکل مان را دگرگون نمی کنند

چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم

خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ..."

 

فدریکو گارسیا لورکا - Federico Garcia Lorca