لب خاموش

 امشب به قصه دل من گوش می کنی 

 

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
 

این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
 

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
 

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت 


در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
 

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
 

می جوش می زند به دل خم بیا ببین
 

یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
 

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
 

بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
 

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
 

حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی 


   زین داستان که با لب خاموش می کنی  

 

 

 

 

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع 
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
  
نظرات 3 + ارسال نظر
آن شرلی یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ب.ظ http://sokout2.blogsky.com

سلام
قشنگ بود
جالبتر این بود
وقتی زمین می خوری ...
موفق باشی

بی تا شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:29 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

شاعرش کی بود؟؟

نیکی دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:00 ب.ظ

هوشنگ ابتهاج
زیباست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد