امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
در ساغر تو چیست که با جرعه نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگر نوش می کنی
زین داستان که با لب خاموش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع ای ماه با که دست در آغوش می کنی
سلام
قشنگ بود
جالبتر این بود
وقتی زمین می خوری ...
موفق باشی
شاعرش کی بود؟؟
هوشنگ ابتهاج
زیباست.