یکسال گذشت

امروز هشتم اردیبهشت ماه هشتادو هفته.باورم نمی شه به همین سرعت یکسال از مرگ عزیز ترین  ومهربان ترین عضو خانواده  گذشت.همیشه می کن داغ فرزند برای پدر یا مادر سخته .ولی به نظر من اونای که این حرف رو می زنند ندیدن که مرگ مادر چه اثری روی فرزندا داره .وقتی بچه‌ها مادرشان را تا بهشت بدرقه می‌کنند، بسته به اینکه در چه سنی باشند، تک فرزند باشند یا چند تا خواهر، برادر دیگر هم داشته باشند شرایط آنها متغیر می‌شود، اگر بچه‌ها تنها باشند آن وقت احتمال اینکه دچار یک حس استقلال زود هنگام شوند بیشتر از قبل می‌شود، چراکه بچه‌ها به مرور زمان می‌فهمند که دیگر مادری نیست که بشود به او تکیه کرد، شاید بتوان بروز این ویژگی را در بچه‌های بدون مادر یک ویژگی مثبت دانست. همچنین این دسته از بچه‌ها گاهی به دلیل دلسوزی و برای جبران نبود مادر از بسیاری حقوق اولیه خود چشم‌پوشی می‌کنند، به‌خصوص اگر خواهر و برادر کوچک‌تری در خانه باشد، آن وقت بزرگ‌ترها به نفع کوچک‌تر‌ها از خیلی خواسته‌های خود چشم‌پوشی می‌کنند، هر قدر این بچه‌ها بزرگ‌تر باشند و به سن نوجوانی و جوانی نزدیک‌تر، آن وقت این حس از خودگذشتگی در آنها پر رنگ‌تر می‌شود.اما مرگ مادر می‌تواند بچه‌ها را افسرده و منزوی کند و آنها را تا مدت‌های طولانی ببرد در غار تنهایی خودشان.ظهور تمام این شرایط روحی و روانی را با توجه به سن بچه‌ها، تعداد آنها و مهم‌تر از همه ویژگی‌های شخصیتی پدرو اطرافیان متغیر است هر قدر بچه‌ها بزرگ‌تر باشند، پدر و اطرافیان بهتر آنها را درک کنند آن وقت می‌توان خوش‌بین‌تر بود به اینکه بچه‌ها بتوانند از این غم بزرگ جان سالم به در ببرند و بیشتر از آنکه افسرده شوند به یک حس استقلال زود هنگام برسند.

 

     مادر جان

و جاودانگی

رازش را

با تو درمیان نهاد.

 

پس به هیئت گنجی در آمدی:

بایسته وآزانگیز

گنجی از آن دست

که تملک خاک را و دیاران را

از این سان

دلپذیر کرده است!

***

نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد

- متبرک باد نام تو -

 

و ما همچنان

 دوره می کنیم

شب را و روز را

هنوز را...

خدایت بیامرزد.


نظرات 2 + ارسال نظر
تارا یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:05 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

پیش ازآمدن تو آبی آرام اجازه جاری شدن را ندارد
شقایق عاشق عید است و منتظر
آسمان غمگین است و چشم براه
پیش از آمدن تو قلبها بی ستاره و تنها....
غروب بی افق و سپیده دم بی نور....
فاصله ها مبهم و رویاها حقیقتی تلخ...
عشق احساسی غریب است وبهار بی مفهوم و پوچ.
پیش از تو چشمها در حسرت یک نگاه عاشقانه
وچراغ ساحل آسودگی ها در بی کرانی دریا ناپدید
پیش از تو نیازمند چیزی بودم که باورش کنم
و تو در راهی آرام و بی وقفه
اکنون به برکت آمدن توست...
که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم
نشسته ام به انتظاری شیرین تر از هر شاخه نباتی . همین


سلام
خوشحال میشم به من هم سر بزنی

تارا یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:07 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

سرودی برای مادران
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکوفه های سفید کوچک نشسته است
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش


بهت تسلیت می گم می دونم غم از دست دادن عزیز خیلی سخته مخصوصا اگه مادر باشه..........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد