گاه وقتها بهتر است ....

چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه ی قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال چه قدر عمیق است به دو قورباغه ی دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست . شما به زودی خواهید مرد .
دو قورباغه با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید ، چون نمی توانید از گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مرد
 بالاخره یکی از دو قورباغه تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت او بی درنگ به ته گودال پرتاب شد و مرد
اما قورباغه ی دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه ی قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار ،‌ اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد
 وقتی از گودال بیرون آمد ،‌ بقیه ی قورباغه ها از او پرسیدند : مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟
معلوم شد که قورباغه ناشنواست ، در واقع او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند

                                                                             از کتاب هفده داستان کوتاه

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:54 ق.ظ http://love.blogsky.com

بار ها این داستان رو خوندم.
اما باز هم خواندش خالی از لطف نیست....!
خیلی خوب بود.

یاسر دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:19 ق.ظ http://asemooni.blogsky.com

سلام آسمونی

به نظر من بعضی وقتا اگه ادم نا شنوا باشه و به حرفهای بی اساس دیگران درباره خودش و اجتماعش گوش نده موفقیت بهتری کسب می کنه.

بیا اونورا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد