شیخ ابوسعید، یکبار به طوس رسید، مردمان از شیخ خواستند که بر منبر رود و وعظ گوید . شیخ پذیرفت . مجلس را آراستند و منبرى بزرگ ساختند. از هر سو مردم مىآمدند و در جایى مىنشستند .چون شیخ بر منبر شد، کسى قرآن خواند. جمعیت، همچنان ازدحام مىکردند تا آن که دیگر جایى براى نشستن نبود. شیخ همچنان بر منبر نشسته بود و آماده سخن. کسى برخاست و فریاد برآورد: خدایش بیامرزد هر کسى را که از جاى خود برخیزد و یک گام فراتر آید . شیخ چون این بشنید، گفت: (( و صلى الله على محمد و آله اجمعین.)) و از منبر فرود آمد . گفتند: یا شیخ!جمعیت از دور و نزدیک آمدهاند تا سخن تو بشنوند؛ تو ترک منبر مىگویى؟ گفت: (( هر چه ما مىخواستیم که بگوییم و آنچه پیامبران گفتند، همه را آن مرد به صداى بلند گفت . مگر جز این است که همه کتب آسمانى و رسالت پیامبران و سخن واعظان، براى این است که مردم، یک گام پیش نهند؟ )) آن روز، بیش از این نگفت.
برگرفته از: اسرار التوحید، ص 216، با کمى تغییر در الفاظ
سلام وبلاگ قشنگی دارین....
( `•.¸
`•.¸ )
¸.•)´
(.•´
*´¨)
¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•` *(`'•.¸(`'•.¸ ¸.•'´) ¸.•'´)
«`'•.¸.¤ من آپم و.منتظرحضور پر مهر و گرمتون ¤.¸.•'´»
(¸.•'´(¸.•'´ `'•.¸)`' •.¸) ¸.•'´) ¸.•'´)
¸.•´
( `•.¸
`•.¸ )
زیر 10 تا نظر قبول نیستاااااا......[زبان]
[گل]
سلام دوست عزیز
من هم شما رو لینک کردم
موفق باشید...