یک ترانه کهن عرب این گونه آغاز می شود: "فقط خداوند و خود من آن چه را که در قلبم می گذرد می دانیم".
دوست دارم سینه ام را بشکافم، قلبم را از آن بیرون بکشم و در دستانم بگیرم تا همه بتوانند آن را ببینند. زیرا انسانی که خود را برای خویشتن آشکار می کند، آرزویی شگرف تر از آن ندارد که دیگران درکش کنند. همه ما اشتیاق دیدن نوری را داریم که پشت در است، دوست داریم این نور به میان اتاق، به پیش روی همه بیاید.
اولین شاعر جهان باید بسیار رنج برده باشد، آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آنچه را که به هنگام غروب خورشید احساس کرده، توصیف کند – و کاملاً محتمل است که این یاران، آن چه را که گفته است، به سخره گرفته باشند. لیک او باز چنین می کند،چون هنر راستین می خواهد هنرمند در آشکاری اش بکوشد. هیچکس نمی تواند به تنهایی از زیبایی ای که درک می کند لذت ببرد.
جبران خلیل جبران
هر انسان کتابی است چشم به راه خواننده اش