پنجِ وارونه چه معنی دارد؟“
خواهر کوچکم از من پرسید.
من به او خندیدم.
کمی آزرده و حیرتزده گفت:
”روی دیوار و درختان دیدم.“
بازهم خندیدم.
گفت: ”دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه
پنجِ وارونه به مینو میداد.“
آنقدَر خنده بَرَم داشت
که طفلک ترسید.
بغلش کردم و
بوسیدم و
با خود گفتم:
”بعدها
وقتی باریدنِ بیوقفهی درد
سقفِ کوتاهِ دلت را خم کرد
بیگمان میفهمی
پنجِ وارونه چه معنی دارد.“
رفت و سیبی آورد
نصف کردیم.
دمی خیره بر آن نیمه به نجوا میگفت:
”نکند یعنی ... یعنی ... همین نیمهی سیب!؟“
تنِ آن نیمه، تبِ خواهش بود.
گاز زد.
خندهی لبهای خدا را چیدم.
خیره بر نیمهی گندیدهی خود خندیدم
علی بداغی
.
سلام ای خسته از پرچین و پرگار!
کلافه از خیابانهای تکرار!
در این وبلاگِ بارانی، کمی ابر
برای گَهگدارِ گریه بگذار!
با سلام
واقعاً وبلاگتون مطالب قشنگی رو در بر گرفته، ان شاء الله که همیشه و در همه مراحل زندگی موفق و سربلند باشید.