در این سرای بی کسی ...

 

 

 

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند



یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند



نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند


دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند



گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند


چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند



نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

عیب خود گو

 

  

 

 

دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست

 روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است

کاکل از بالا بلندی رتبه ای پیدا نکرد   

زلف از افتادگی لایق مشک و عنبر است

شست وشاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند

پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است

آهن و فولاد هر دواز یک کوره آیند برون

 آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است

نا کسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست

جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالا تر است

کره اسب از نجابت در تعاقب می رود

 کره خر از خریت پیش پیش مادر است

سعدیا عیب خود گو مگو عیب دگران

هر که گوید عیب خود او از همه بالا تر است

شعری از سعدی

  

 

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادار مسکین من
برفت انگبین یار شیرین من

چو شیرینی از من بدر می‌رود
چو فرهادم آتش به سر می‌رود

همی گفت و هر لحظه سیلاب درد
فرو می‌دویدش به رخسار زرد

که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست

تو بگریزی از پیش یک شعله خام
من استاده‌ام تا بسوزم تمام

تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت

همه شب در این گفت و گو بود شمع
به دیدار او وقت اصحاب، جمع

نرفته ز شب همچنان بهره‌ای
که ناگه بکشتش پری چهره‌ای

همی گفت و می‌رفت دودش به سر
همین بود پایان عشق، ای پسر

ره این است اگر خواهی آموختن
به کشتن فرج یابی از سوختن

مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدلله که مقبول اوست

اگر عاشقی سر مشوی از مرض
چو سعدی فرو شوی دست از غرض

فدائی ندارد ز مقصود چنگ
وگر بر سرش تیر بارند و سنگ

به دریا مرو گفتمت زینهار
وگر می‌روی تن به طوفان سپار
                                                                سعدی