نکنم اگر چاره دل هر جایی را
نتوانم و تن ندهم رسوایی را
همه شب من اختر شمرم کی گردد صبح
مه من چه دانی تو غم تنهایی را
چه خوش است اگر دیده رخ دلبر بیند
نبود جز این فایدهیی بینایی را
ملت ار بداند ثمر آزادی را
برکند ز بن ریشهی استبدادی را
عارف قزوینی - گرگانه رود طالش ۱۳۲۷
شعر فوقالعادهای بود. ممنون.
واقعا قشنگ بود.ولی خود من هیچ وقت از شمردن ستاره ها خسته نمی شم.
مرسی دوست عزیز