-
پس از راز
شنبه 1 فروردینماه سال 1388 12:47
نخستین قدم را با ایمان بردارید .نیازی نیست که راه پله را ببینیدکافی است نخستین قدم را بردارید. مارتین لوتر کینگ امروز اولین روز از سال جدیده (1388).من امروز برای چندمین بار فیلم راز رو دیدم.هر بار که این فیلم رو می بینم باز هم نکته های جدیدی دست گیرم میشه . امروز این نکته رو نوشتم برای اونها که دوست دارن هر روز بهتر...
-
آغاز بهار بر شما مبارک
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 15:01
بهار بهترین بهانه برای آغاز وآغاز بهترین بهانه برای زیستن آغاز بهار بر شما مبارک از عالم و آدم و پوسیده گان خزان و زمستان خندان و شتابان به استقبال بهار میروند تا اندوه زمستان را به فراموشی سپارند و کابوس غم را در زیر خاک مدفون سازند و آنگه سر مست و با وجد و نشاط و با رقص و پایکوبی با ترنم این سرود طرب انگیز نو روز و...
-
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 10:17
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد روزگار غریبی است نازنین و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین و در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان...
-
سخنان جالب و آموزنده از گابریل گارسیا ماکز
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1387 09:53
در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد ، مادر را از داشتن یک روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یک شب هشت ساعته ، محروم می کند در 30 سالگی پی بردم که قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه...
-
درد واره ها
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 11:58
دردهای من جامه نیستند تا ز تن در آورم چامه و چکامه نیستند تا به رشته ی سخن درآورم نعره نیستند تا ز نای جان بر آورم دردهای من نگفتنی دردهای من نهفتنی است دردهای من گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست درد مردم زمانه است مردمی که چین پوستینشان مردمی که رنگ روی آستینشان مردمی که نامهایشان جلد کهنه ی شناسنامه هایشان درد می کند...
-
روح خویش را آزرد
سهشنبه 20 اسفندماه سال 1387 13:49
هفت بار روح خویش را آزرد. اولین بار زمانی بود که برای رسیدن به بلندمرتبگی خود را فروتن نشان می داد. دومین بار آن هنگام بود که در مقابل فلج ها می لنگید. سومین بار آن زمان که در انتخاب خویش بین آسان و سخت،آسان را برگزید. چهارمین بار وقتی مرتکب گناهی شد، به خویش تسلی داد که دیگران هم گناه می کنند. پنجمین بار آنگاه که به...
-
پیشداوری
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1387 12:42
به شما، این امکان را میدهند که از بین سه نفر یک رئیس برای دنیا انتخاب کنیدکه بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کرده صلح و ترقی و خوشبختی برای بشریت به ارمغان بیاورد.بین این سه داوطلب کدام را انتخاب میکنید. (فرض: شما مشاور و مددکار اجتماعی هستید . . . .) زن حامله ای میشناسید که هشت فرزند دارد. سه فرزند او ناشنوا، دو...
-
همیشه جایی برای...
شنبه 17 اسفندماه سال 1387 16:17
پروفسور مقابل کلاس فلسفه خود ایستاد و چند شیء رو روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ سس مایونز رو برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد . بعد از شاگردان خود پرسید که آیا این ظرف پر است؟ و همه موافقت کردند . سپس پروفسور ظرفی از سنگریزه برداشت و آنها رو به داخل شیشه ریخت و...
-
نیکی و بدی
پنجشنبه 15 اسفندماه سال 1387 11:49
لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو " شام آخر " دچار مشکل بزرگی شد : می بایست " نیکی " را به شکل عیسی و "بدی" را به شکل " یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند ، تصویر کند . کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند . روزی در یک مراسم...
-
همرنگی...
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 17:24
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام...
-
پدر، چراغت را روشن کن
سهشنبه 13 اسفندماه سال 1387 14:03
پدر، چراغت را روشن کن، براى ما که از تو بسیار دور افتاده ایم. خانه ما میان ویرانه هایى است که سایه هاى گرفته ترس، جن زده شان کرده است. دلِ ما زیر بار یأس شکسته است و ما به تو بى حرمتى مى کنیم، وقتى در برابر هر لطف یا تهدیدى که مردانگى مان را ریشخند مى کند به خاک مى افتیم، زیرا بدینسان به وقار تو، در درون ما فرزندانت...
-
تغییر دنیا
یکشنبه 11 اسفندماه سال 1387 15:33
بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است : " کودک کـه بودم می خواستم دنیا را تغییر دهم . بزرگتر که شدم متوجه شدم دنیـا خیلـی بزرگ است من باید انگلستان را تغییر دهم . بعد ها انگلستان را هم بزر گ دیـدم و تصمیم گرفتم شــهرم را تغییــر دهــم . در ســالخوردگی تــصمیم گــرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک که...
-
زندگی
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 11:17
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. . آسمان و زمین را به هم ریخت.به پر و پای فرشته و انسان پیچید. ....
-
کتاب
دوشنبه 5 اسفندماه سال 1387 14:46
آورده اند که شهید بلخی روزی در خانه نشسته بود و کتابی را می خواند،مرد جاهلی به خانه وی آمد گفت:خواجه تنها نشسته ای؟شهید جواب داد تنها اکنون شدم که تو آمدی ! کاش بودم چون کتاب افـتــاده در کنجی خموش تا نگردد روبرو جز مردم دانا مرا
-
معجزه باران
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 15:08
باز کن پنجره ها را, که نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیرد و بهار روی هر شاخه, کنار هر برگ شمع روشن کرده است همه ی چلچله ها بر گشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیه ی جشن اقاقی ها را گل به دامن کرده است باز کن پنجره ها را ای دوست هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگ ها...
-
لرزش دست و دلم
یکشنبه 4 اسفندماه سال 1387 12:52
همه لرزش دست و دلم از آن بود که که عشق پناهی گردد، پروازی نه گریز گاهی گردد . آی عشق آی عشق چهره آبیت پیدا نیست *** و خنکای مرحمی بر شعله زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق آی عشق چهره سرخت پیدا نیست . *** غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن و دنج ِ رهائی بر گریز حضور . سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان آی عشق...
-
از این بیشتر نمی خواهم
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 13:43
هم از توهیچ،در این رهگذر نمی خواهم وهم حضور تو را، مختصر نمی خواهم اگر چه حرف توقف به دفتر من نیست قبول کن که تو را رهگذر نمی خواهم تویی که از من و پنهان من خبر داری کسی که نیست ز من با خبر نمی خواهم زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است هنر شناسم و شبه هنر، نمی خواهم بخواه تا اثری باز جاودانه شود دقایقی که ندارد اثر،نمی...
-
آیین ایرانی
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 08:49
کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، که از بیست قرن پیش از میلاد، روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است. جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 4 روز پس از والنتاین فرنگی است! این روز “سپندارمذگان” یا “اسفندارمذگان” نام داشته است....
-
والنتاین مبارک
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 11:16
-
کاش می دانستیم
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 08:47
کاش می دانستیم ، ما را مجال آن نیست که روزهای رفته را از سر گیریم و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم کاش می دانستیم فردا چه اندازه دیر است برای زیستن... و چه اندازه زود برای مردن کاش می دانستیم یک آلاله را فرصت یک ستاره نیست.. و به نا گاه بسته خواهد شد پنجره های دیدار در اجبار تقدیر کاش می دانستیم...!! الهی،تو پاک...
-
من اینجا بس دلم تنگ است
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 14:44
من اینجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم ز سیلی زن، ز سیلی خور وزین تصویر بر دیوار ترسانم .... بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین ! من اینجا بس دلم تنگ است بیا ره...
-
مرد آن باشد که...
سهشنبه 15 بهمنماه سال 1387 17:20
ابوسعید را گفتند: کسى را مىشناسیم که مقام او آن چنان است که بر روى آب راه مىرود . شیخ گفت: کار دشوارى نیست؛ پرندگانى نیز باشند که بر روى آب پا مىنهند و راه مىروند . گفتند: فلان کس در هوا مىپرد. گفت: مگسى نیز در هوا بپرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه، از شهرى به شهرى مىرود . گفت: شیطان نیز در یک دم، از شرق عالم به...
-
مرا بپذیر ، پروردگارا
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1387 09:02
مرا بپذیر ، پروردگارا ، برای این چند صباح مرا بپذیر ... بگذار آن روزان یتیمی که بی تو گذشتند فراموش شوند ... تنها این لحظهء کوچک را بر پهنای دامنت بگستران و آن را در نور خود نگهدار ... در پی نجواهایی که مرا به سوی خود کشاندند ، سرگردان شدم ، اما به جایی نرسیدم ... حالا بگذار در آرامش بیارامم و در سکوت خود به کلام تو...
-
به ما دروغ گفتند
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 17:11
********************************************* به ما دروغ می گفتند : دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید . درست این است : زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود .
-
بهترین.....
دوشنبه 7 بهمنماه سال 1387 11:21
اگر بهترین دوستم نیستی لا اقل بهترین دشمنم باش . اگر غمخوارم نیستی لا اقل بزرگترین غمم باش. هر چه هستی بهترین باش چون بهترینها همیشه در یاد خواهند ماند . پس در بدترین خاطره هایم بهترین باش
-
تنهایی
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 12:39
دیر زمانیست که به گذشت زمان می نگرم، هر چه پیشتر می روم انزوا و تنهایی بیشتری را می طلبم تا شاید خود را بیشتر دریابم، ولی افسوس ... انگار که خود را گم کرده ام. تنهایی را می پسندم تا شاید روحم را شکل دهم.هر چند نباید یادم برود که زندگی قصه ای سرشار از خشم و هیاهو که بی معنا سپری می شود نیست بلکه اندیشه ای طولانیست،...
-
شکرانه ای از لورکا
جمعه 4 بهمنماه سال 1387 17:08
"چه دلپذیراست اینکه گناهانمان پیدا نیستند وگرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان شکل مان را دگرگون نمی کنند چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس ..."...
-
زندگی
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 08:48
آمده ایم تا با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم؛ نه به هر قیمتی زندگی کنیم
-
زمستان
شنبه 28 دیماه سال 1387 14:40
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است. کسی سر برنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید، نتواند، که ره تاریک و لغزان است. و گر دست محبت سوی کس یازی، به اکراه آورد دست از بغل بیرون، که سرما سخت سوزان است. نفس کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک. چو دیوار ایستد در پیش چشمانت. نفس...
-
غزه ..........
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 12:54
ندای هل من ناصر ینصرنی امروز از غزه برخاسته است. بحران غزه برای بشریت " شرمآور " است. اشتباهی که همه عمر پشیمانم از آن اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم پیش از این مردم دنیا دلشان درد نداشت خودمانیم زمین اینهمه نامرد نداشت